Friday, June 30, 2006

معصومیت از دست رفته

من چه تلخم امروز
دیگه از تنهایی و شب گردی خسته شدم و حوصلم سر رفته
وقت اون رسیده که دستام تو دست یکی دیگه باشه
و شب و روزم رو با اون بگذرونم
دیگه دغدغه هام و آرزوهام و رویاهام تکراری شده
موقع اون رسیده که دلواپسیهام رو با یکی قسمت کنم
دیگه تنهایی قدم زدن و گریه کردن بسه
می خوام سرم رو روی شونه های یکی بذارم و واسه اون حرف بزنم
دیگه واقعا وقتشه به خدا
هنوز یکی پیدا نشده
....

Monday, June 26, 2006

گمشده ام را به من باز گردان

نمی دانم آیا خودم رو می شناسم یا نه
متولد 26 امین روزاز اولین ماه ماه فروردین ماه گوسفند در اولین فصل فصل سبزی فصل بهاراز سال 62 سال خوک
با اندامي (قد و هيكل) متوسط
با ظاهري رندانه كه شايد همخوانيه چنداني با باطنم نداشته باشد
آدم شاكي با ديدي منتقدانه به خدا و آخرت و آفرينش و همه چيز و همه كس (كه تو اين مسائل معترضم و زود اعصابم خورد ميشه و زمين و زمان رو بابدترين الفاظ ركيك به فحش مي كشم) مثل دكتر علي شريعتي با شخصيتي شبيه به اون
مبتلا به مالیخولیا و مازوخیسم از شاخه های جنون
یه جوونه مجنون
جو گیر و خراب و داغون و خراباتی
منفی گرا و بد بین
خسته و افسرده و غمگین و گوشه گیر و منزوی هستم
تنهایی رو خیلی دوست دارم
داریوشیم
از شادی الکی ملت حالم به هم می خوره
از شادی آدمهای بدبخت یا بچه کوچولوها لذت می برم
تقریبا از همه متنفرم
تقریبا همه رو هم دوست دارم
غیر نرمال و ضد نقیض
اهل مشورت نیستم
گاهی مطمئنم و گاهی فکر می کنم از خیلیها بیشتر می فهمم
از نفهمی و بیشعوریه خیلیها اعصابم داغون میشه
آره من مغرورم
یه کم ترسو که خیلی قدرت ریسک نداره
گاهی هم ضعیف النفسم
خیلی نمی تونم عین یه مرد تصمیم گیری کنم
بیشتر مرد حرفم تا عمل
کینه ای نیستم ولی یه کم لجبازم
به چیزایی که مربوط به خودمه و وابسته ام حسودی می کنم
لزومی نمی بینم دروغ بگم
بلد نیستم شادی کنم یا شیطونی اما گاهی سر جاش با اهلش آره
تقریبا بچه مثبتم
از کارا و حرفهای تک خوشم میاد
دلم می خواد همیشه سورپرایز باشم که فکر میکنم تقریبا هستم
دو در و دو رو نیستم
یه کم درد سستم و گاهی تو مشکلات کم میارم یا زود جا می زنم
کم رو و خجالتی که گاهی حقم رو می خورن
تا حدودی خوش برخورد و موادبم
چاپلوس و سوء استفاده کن نیستم
رفیق باز نیستم نه از جنس خودم و نه از جنس مخالف
نه دودکیم و نه آبکی
هیچ نوع سکسی رو هم تجربه نکردم
خیلی زیاد فکر می کنم و تو بهر همه چیز میرم و ریز میشم
و بخاطر همین زیادی خود خوری می کنم و نسبت به همه چی حساسم
تحملم زیاده ولی یه هویی بد رقم آتیشی میشم
در مورد خودم یا اتفاقات و مشکلات زندگیم با هیچکی حرف نمی زنم
حتی اهل حرفهای روز مره هم نیستم
یواشکی مهربون و با محبتم
بی نهایت دلسوز و مهربون و دل نازکم
زیادی احساس مسئولیت می کنم حتی در مورد اونهایی که نمیشناسمشون
معترضم وعادت کردم با همه چی مخالفت کنم
ریاست طلبم و گه گاه می خوام بزرگتری کنم
یه کم اهل طعنه و کنایه ام
یه آدم احساساتی و تقریبا رویایی و دراماتیک
زود تحت تائثیر قرار می گیرم و واسه همین باید رو خودم کار کنم
جو گیر و خراب و داغونم
کم ظرفیتم
ولی در عین حال کاملا منطقی
با دلم هستم و با دلم حرف می زنم و زندگی میکنم
ولی با عقلم تصمیم گیری می کنم و عمل می کنم
همیشه دلم می خواد یه کار تکی انجام بدم
عاشق پیشه و دوستدار دوستیه خوب و یاره خوبیها
عاشق دخترای پیشونی بلنده چشم قلمبه با قيافه وحشي
شکمو و هوس باز نیستم ولی عشق بازیم خوبه
شب غروب دریا ساحل کوه دره کویر بیابان آب و باران همه زندگی و سرگرمی منه
امید به آینده خوب دارم
.... عاقبته خوبی هم
زات آدما ثابته و توی کوچیکی شکل می گیره اما شخصیتشون با مقتضای زمان و مکان تغییر می کنه
....
نمی دونم آیا خودمو باور دارم یا نه
دنباله یه همدمم
یه همدل
یا لا اقل یه همزبون
یه هم حرف می خوام

Thursday, June 22, 2006

مهدی

مهدی از م میاد
مهدی از مجنون میاد از جنون
مهدی از مالیخولیا و مازوخیسم میاد
مهدی از مهر میاد از مهربونی
مهدی از محبت میاد از وفاداری
مهدی از مست میاد از می از مست می عشق
مهدی از ماندن میاد از ماندنی
مهدی از مرام و معرفت میاد از مردی ومردانگی از جوانمردی
مهدی شاید از مرگ میاد از مردن
مهدی از خود مهدی میاد
مهدی از مهر هوای دیار یار میاد
.... مهدی

Wednesday, June 21, 2006

بی خیال

من همیشه عاشق بودم
عاشق هستم
عاشق می مونم
عاشق می میرم
بابا بی خیال
بابا بی خیال دیگه ناز کردنم حدی داره ما که رفتیم بعد ما تازه می دونی کی دوست داره
روتو کم کن دیگه تهفه ای که نیستی به خدا تمومش کن ادعاتو بس کن این همه ادا
مگه ما چی کم گذاشتیم از مرام و معرفت که تو اینجور با ما بد تا می کنی ای بی معرفت
راستشو بخوای دیگه خسته شدم رک بگمت به دلم نشسته بودی گندیدی بریدمت
به خدا عشقی که ذلت بیاره کشک عزیز جون هر چی مرد اینقدر دیگه آبرو نریز
گفته بودم نفسی برام می رم تا آخرش نفسی که حرمتم رو بگیره می برمش
دیگه اون دنیای پر رنگ و چل چراغت نمی خوام واسه رو کم کنیتم شده سراغت نمیام
قاطی کردم بد رقم می خوام که قیدت بزنم می خوام این دندون آریه رو از ته بکنم
عشقی که ما پیشیم بی شیله پیله صادقه همه مردم می دونن که مشکی عند عاشقه
بابا بی خیال
چطور بود رفیق
....

Tuesday, June 20, 2006

ممنوع

راهه رفته رو باید ادامه داد
و راهه نرفته رو باید تجربه کرد
خیلی سخته وقتی که آدم می تونه یه کاری رو بکنه
ولی بهش اجازه ندن
می بینه که دارن اشتباه می کنن
ولی نمی تونه حرفی بزنه
آخه فایده نداره
کاش آدم می تونست راحت با همه ابراز احساسات بکنه
کاش می تونست راحت به فلانی بگه آهای من از تو خوشم نمیاد
از مرام و معرفتت
یا فلانی من از تو بدم میاد
از رفتار و کارات
و اونم نه ناراحت می شد و نه بهش بربخورد
و یا نه خودش رو می گرفت و نه بد برداشت می کرد
اونوقت آدم می تونست با همه راحت باشه
دیگه نیازی نبود آدم دروغ بگه یا کسی رو تحمل کنه
تازه اینجا که خوب هست و هیچکی کسی رو نمیشناسه هر کی یه جور برداشت می کنه
....
آره منه الاغ عاشقت شدم دیوونه
دوست دارم مسخره عوضی
و مهم نیست تو چی فکر کنی
و از توی نفهم متنفرم
و اهمیتی نداره تو چی می گی

Monday, June 19, 2006

به نام خودم

من نمی تونم طرز فکر کسی رو عوض کنم
عقاید هر کی واسه خودش مهمه و قابل احترام
آخه این مردم نادون چه فکری می کنن
جالب اینجاست فکر می کنن که خیلی هم حالیشونه
گفتم خوشبختی رو تو چی می دونی
گفت پول
گفتم پیشرفت یعنی چی
گفت یعنی پولدار شدن
گفتم من دیگه حرفی ندارم
به خدا حرفای من منطقی و واضح بود
اونا حالیشون نبوذ
دارن به خودشون و دیگران خیانت می کنن نه دلسوزی
شایدم واقعا خرن
دلم براشون می سوزه
همه چیزه مملکت داره رو پول می گرده
همه جا همین جوریه
پدر سگ صاحب پول هیچی نمیشناسه
همه با دروغ و دو دره بازی پول حروم در میارن
همینه که کل جامعه پر از فساد شده
وضعیت خیلی خرابه
پول هم بد بختی و هم خوشبختی میاره
هم نابود می کنه و هم غوغا
اگه آدم قانع باشه و جنبه داشته باشه اونوقت پول خوبه
هم تفریح سالم و کامل
و هم کار درست و خوب
و هم زندگی شیرین و پاک
.... و هم
و هم همه چی میاره
....

Sunday, June 18, 2006

به نام خدای شهدا

واسه شادی کردن هیچ بهونه ای ندارم
می دونید همین شهر خودمون شیراز چند تا شهید داده
می دونید چند نفر اسیر بودن
می دونید چند تا از این اسیرا دیگه هیچ وقت بر نگشتن
می دونید چند نفر جانباز داریم
می دونید چند تا از این جانبازا موجی هستن
تا حالا چند بار رفتید باغ جنت بیمارستان جانبازان
عموم هر وقت از خاطرات جنگ و اسارت می گه
اشک چشماش و درد سختی که کشیده رو پشت خنده هاش پنهون می کنه
می دونید اسرای ایرانی کجا زندونی بودن و چقدر زجر کشیدن
هیچ می دونید توی ایران از چند تا کشور اسیر بوده
اصلا میدونید الان وضع اسرا چطوره و چه جور زندگی می کنن
هیچ کدوم از شما هیچ می دونید چند تا جانباز شیمیایی داریم
از بزرگترین کشتار جمعی در تاریخ توی سد دشت خبر دارید
و هیچ می دونید هنوز اثرات جنگ تموم نشده
....

Saturday, June 17, 2006

به نام دل

آخه کی از دل من خبر داره
اشکهای آدم
و حرفهای دل آدم
سرمایه آدمی هستن
نباید این سرمایه رو با این و اون تقسیم کرد
داد نکش
هوار نزن
آروم و بی سر و صدا با دردات بساز
تحمل کن
اگه وا بدی
اونوقت بد جوری وا می دی
....

Friday, June 16, 2006

از کرخه تا راین

سلامتی سه تن
ناموس و رفیق و وطن
سلامتی سه کس
زندونی بی ملاقاتی و سرباز و بی کس
سلامتی باغبونی که زمستونش رو بیشتر از بهار دوست داره
سلامتی آزادی
سلامتی تنهایی
....

Thursday, June 15, 2006

آخرین پناه

کاش آدم هیچ نوع وابستگی نداشت
کاش می شد رفت یه جایی که هیچکی کار بهت نداشته باشه
اصلا کسی رو نبینی
تک و تنها راحت زندگی کنی
زندگی همش انتظاره
غصه ها و دغدغه ها و فکرهای بیهوده
تا بوده همین بوده
آخه یکی بیاد بگه
من با کی طرفم خدا
....

Wednesday, June 14, 2006

مثل هیچ کدام

آره
من از همه پست ترم
خیلی آشغالم
حالا دیگه چی می گی
اصلا تو منو زدی خوبه
....
نمی گه کسی واسه مرمتش فکری کنیم
هیچکسی سراغ این کلبه ویرون نمی یاد
همین نزدیکیا یه کلبه محبت هست
که توش پر از مهر و صفاست
مال یه آدم مهربونه
که هر شب بهم سر می زنه
دوسش دارم

Tuesday, June 13, 2006

میکده روحانی

همنشین با وفای من تویی
یادگار خاطرات خوب من
....
من همان آوازه خوان مردم پاکم هنوز
گرچه مشهور جهان خوانی مرا خاکم هنوز
قرارمون یادت نره
دوست دارم یادت نره

روبان قرمز

نمی دونم بازی فوتبال چه تا ثیری بر سرنوشت یک مملکت داره
دیشب خیابونای شهر یه هویی خلوت شدن
ولی خلوت نموند
و اونقدرها که پلیس و غیره تدارک دیده بودند شلوغ نشد
جالب این بود که بام شیراز هم خلوت نبود
ولی رستورانهای شهر خلوت بودن
می دونید
ملتی که خودش رو باور نداره و باور داره هیچی نیست
هیچ وقت به هیچ جا نمی رسه
ملتی که زود و الکی به خودش مغرور می شه
زود به زمین می خوره
به قولی فواره چو بر خواست فرو ریزد
ملتی که زود نا امید می شه و زود شکست رو قبول می کنه
و راحت شونه خالی می کنه و میدون رو ترک می کنه
هر چی سرش بیاد حقشه
به قولی آدمای بدبخت و تو سری خور هر چی سرشون بیاد حقشونه
چون خودشون مقصرن
داریم تو یه مملکتی زندگی می کنیم که همه خرافاتین
....

Sunday, June 11, 2006

من و تو

مرگ
افق
شب
شیرین
روز
تلخ
راه
دور
دره
آسمان
دست
آتش
مرگ
سایه
تو
چون دیگی نو در جهیزیه تاریخ می درخشی
من
چون آخرین اسکناس در جیب یک ملونه پیر مچاله ام
من و تو
جرات مرگیم توی لحظه های آخر
می شه تا مرز تن عشق برسیم مثل یه مادر
من و تو
فرصت پرواز همه پرنده هاییم
واسه تا ابد رهایی ما دو بال آشناییم
دیروز دوباره فریاد زیر آب رو دیدم
فریاد درد
زندگیه شیر خطی
عین زندگیه من
از زندگی معمولی خوشم نمی یاد
تو زندگی دنبال هیجانم
آره خوش به حال اونا که وقتی میمیرن لا اقل پیش خودشون شر منده نیستن
آدم بمیره
ولی با عشق بمیره
بخاطر عشق
برا یه کسی
واسه یه چیزی
تنها بمیره
ولی فریاد زیر آبی بمیره
....
دیشب خوب بود رفیق

Saturday, June 10, 2006

خداوندا

و خداوند عشق را آفرید
خدایا اگه تو هم عاشق شده بودی
و تلخی زهر جدایی رو چشیده بودی
آیا بازم عشق رو می آفریدی
ای وای اگر
راه بهشت از دل جهنم نمی گذشت
ای وای اگر
چون فرشتگان لذت رنج را از ما دریغ می داشتی
.... آنگاه
نفرینم کن
به خاطر خستگیه بی فرجام لحظات
خدایا می خوام جمله اول وبلاگم رو خط بزنم
و داد بزنم بگم من اینجا هم راحت نیستم
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه دارم
آی فلانی آخه چه فکری می کنی

Friday, June 09, 2006

رسم زمونه

پدر و مادر خوب بودن سخت هست
وگرنه
فرزند خوب بودن اونقدرها سخت نیست
باید با بچه رفیق بود
به موقع محبتش کرد و سر جاش هم دعواش کرد
هم ازش کمک خواست و هم مشورت
گاهی پشتش رو خالی کرد تا مرد بشه و گاهی هم پشتوانش بود
گاهی بهش کمک کرد و گاهی هم تنهاش گذاشت
هم همدمش بود و هم هم حرفش
....

Thursday, June 08, 2006

وداع

اگه می خوای بری
برو
ولی با یکی برو که
خاطرتو بخواد
عین من
حالتو نگیره
عین من
پات بشینه
عین من
اونوقت
خودم دستتو می زارم تو دستش
نامردم اگه این کارو نکنم
....
آ رفیق مهم اینه که تو مدام بهم سر می زنی و هوام رو داری
لذت بعضی چیزا تو ندونستنه
شایدم تو شیرینی چون نمیشناسمت
.... هر چند که

شب سیاه

مشق هر شب
ما نده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بودست مراد وی از این ساختنم
ذکر هر شب
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

با خیال مست مستی می کنم

سلامتی اونایی که آدم رو نیمه مست رها نمی کنن

و به امید بازگشتشون

....

Tuesday, June 06, 2006

پشیمانی

من عاشق او بودم و او عاشق او
می بینم صورتمو تو آینه با لبی خسته می پرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی می خواد اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمیشه هرچی می بینم چشمامو یه لحظه رو هم می زارم
به خودم می گم که این صورتکه می تونم از صورتم ورش دارم
می کشم دستمو روی صورتم هر چی باید بدونم دستم می گه
منو توی آینه نشون می ده می گه این تویی نه هیچکسه دیگه
جای پاهای تموم غصه ها رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روی صورتت تا بدونی حالا امروز چی ازت مونده به جا
آینه می گه تو همونی که یه روز می خواستی خورشیدو با دستت بگیری
ولی امروز شهر شب خونت شده داری بی صدا تو قلبت می میری
می شکنم آینه رو تا دوباره نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آینه میشکنه هزار تیکه می شه اما باز تو هر تیکش عکس منه
عکسا با دهن کجی می گن بهم چشم امیدو ببر از آسمون
روزا با همدیگه فرقی ندارن بوی کهنگی می دن تمومشون
هر وقت جلو آینه می ایستم به خودم می گم
آخه حق داره باید به چیه من دل خوش باشه
....
صفای قدمت رفیق

Monday, June 05, 2006

فصل پاییزی

دلم از همه چیز و همه کس سر رفته
دلم گرفته آسمون
نمی تونم گریه کنم
شکنجه می شم از خودم
نمی تونم شکوه کنم
انگاری کوه غصه ها
رو سینه من اومده
آخ داره باورم می شه
خنده به من نیو مده
آنهای که می گریند یک غم دارند و آنهایی که می خندند هزار و یک غم
وبلاگ نوشتن مال آدم بی درده
آی شما ها تا حالا سر زدید به محله های فقیر نشین شهرتون
آی آدما چند بار رفتید به شهر زیبای شهرتون
برای یه بار هم که شده تو خیا بونا گذری وار دور و برتون رو نگاه کردید
تا آدمای بدبخت و بیچاره رو ببینید
من و شما هم که اینقدر هارت و پورت می کنیم و ادعای خراباتی داریم
شکممون سیره
یکی عین ما با دیدن اونا جز ناراحت شدن و جو گیر شدن کار دیگه ای بلد نیست
چقدر دلم گرفته
خودمونیم ما هم کلی درد داریما
.... کی خبر داره

Sunday, June 04, 2006

نهنگ تنها

درون کوچه های شهر ما پاییز طولانیست نمی دانم آیا بهاری هست
مجنون و پریشان توام دستم بگیر
چون دانی که از آن توام دستم بگیر
هر بی سر و پایی دستگیری دارد
من بی سر و سامان توام دستم بگیر
دوباره دل هوای با تو بودن کرده
....
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و جانم بستان

Saturday, June 03, 2006

سنگدل

مرا پیر طریقت جز خودم نیست
دیگه نمی خوام کوتا بیام
دیگه بسمه
نمی خوام واسه هیچکی دل بسوزونم
خودم وضعم از همه بدتره و بیشتر از همه نیاز به دلسوزی دارم
دیگه اینبار واقعا می خوام برم
می خوام برم یه جایی که هیچکی نباشه
می خوام به همه ثابت کنم
حتی به خودم
آره می خوام مرد بشم
چقدر دل رحم باشم و هیچی نگم و خود خوری کنم
دارم دیوونه می شم روانی
خسته شدم
بریدم
....
امشب یه حال اساسی بهمون دادی رفیق
همیشه شاد باشی

Friday, June 02, 2006

لحظه دیدار نزدیک است

شاید همش خواب بود یا یه رویا یا شاید هم یه بازی واسه سهراب و شیدا
غروب بود
هلال نارنجی آفتاب بالای کوه داشت خودش رو یواش یواش پنهون می کرد
یه جوون خسته روی یه نیمکت کنار ساحل داشت به غروب زیبای آفتاب نگاه می کرد
مرغابی ها با سرو صدای شلوغشون داشتن آواز می خوندن و آرامش زیبای اون جوون رو روئیایی می کردن
سهراب یه سیگار وینیستون لایت از داخل جیب پالتوش بیرون آورد و زیر لب گذاشت
و با فندکی که داشت با دستاش با اون بازی می کرد روشنش کرد
اون یه کام عمیق از سیگارش گرفت و دو دستش رو باز روی نیمکت گذاشت و سرش رو به عقب گرفت
و دود سیگار رو مستقیم به سمت آسمون فوت کرد
و به یاد آورد
سهراب ! هیچ وقت بهت گفته بودم دوست دارم ( با اون قیافه مظلومانش_
شیدا ! سکوت وبعد از چند لحظه لبخند ( با اون قیافه وحشی_
سهراب ! دوست دارم_
شیدا ! سرش رو بالا آورد و با چشمایی که خیس بودن به بابک نگاه کرد_
سهراب ! همیشه_
سهراب از روی نیمکت بلند شد و دستاش رو توی موهاش کشید و سرش رو کج گرفت
و دوباره با همون لبخند یه کام غلیظ دیگه از سیگار لای انگشتاش گرفت
و دوباره به یاد آورد
شیدا ! هیچ وقت بهت گفته بودم دوست دارم_
سهراب ! هرگز_
شیدا ! دوست دارم_
سهراب ! سرش رو بالا آورد و با چشمایی که پر از اشک بودن به شیدا نگاه کرد_
شیدا ! دوست دارم_
سهراب با چشمایی که پر از اشک شده بودن سیگارش رو با دو تا انگشتای میانه و شصت پرت کرد توی آب
و یه چرخ زد و با بازی لبهاش دود سیگار رو بیرون داد
وبه خاطر آورد
شیدا با خنده داشت به عقب نگاه میکرد و با بازی دستاش با بابک بای بای می کرد_
سهراب با لبخندی که سعی می کرد بقضش رو پشت اون پنهون کنه با بازی انگشتاش با شیدا بای بای می کرد_
سهراب توی آب روی ماسه های کنار ساحل نشست
دستاش رو باز توی ماسه ها فرو کرد و مشت بیرون آورد
سرش رو به طرف آسمون گرفت و فریاد کشید
.... آخه چرا آخه چرا
بعد از چند لحظه بابک بلند شد
و با شوت کردن هوا و داد زدن و گریه کردن
سعی کرد خودش رو آروم کنه
بعد سهراب خودش رو از روی کمر توی آب انداخت
فقط یه کم از بدن اون توی آب بود
دیگه آفتاب داشت یواشکی از پشت کوه سرک می کشید و کم کم طلوع می کرد
آب دریا تقریبا کامل بالا اومده بود
تمام سر و بدن بابک زیر آب بود
از بالا زیر نور آفتاب پشت اون آب زلال چند تا حباب روی آب اومد
و سهراب به خاطر آورد کل لحظات شیرین با عشق بودن رو
که داستان تازه از اینجا شروع شد
....
_

Thursday, June 01, 2006

چشم زیبا

دل خوش سیری چند
زندگی روحیه می خواد و روحیه تنوع
نه می دونم تنوع چیه و نه بلدم به خودم روحیه بدم و نه می تونم زندگی کنم
دنبال یه انگیزه ام که هنوز پیداش نکردم
اگه بتونم دلی رو شاد کنم یا درد دلی رو تسکین بدم
یا رنج کسی رو التیام بخشم تا دوباره شاد بشه
حاشا که دیگه به بیهودگی زندگی کنم
ای عزیز جان من
من برای مرگ خود یک بهانه می خواهم
یک بهانه پوچ عاشقانه می خواهم
از غمی که می دانی
بی تو بودنم مرگ است با تو بودنم هرگز
گر بهانه این باشد
من بهانه می گیرم
عاشقانه می میرم
....