Tuesday, June 06, 2006

پشیمانی

من عاشق او بودم و او عاشق او
می بینم صورتمو تو آینه با لبی خسته می پرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی می خواد اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمیشه هرچی می بینم چشمامو یه لحظه رو هم می زارم
به خودم می گم که این صورتکه می تونم از صورتم ورش دارم
می کشم دستمو روی صورتم هر چی باید بدونم دستم می گه
منو توی آینه نشون می ده می گه این تویی نه هیچکسه دیگه
جای پاهای تموم غصه ها رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روی صورتت تا بدونی حالا امروز چی ازت مونده به جا
آینه می گه تو همونی که یه روز می خواستی خورشیدو با دستت بگیری
ولی امروز شهر شب خونت شده داری بی صدا تو قلبت می میری
می شکنم آینه رو تا دوباره نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آینه میشکنه هزار تیکه می شه اما باز تو هر تیکش عکس منه
عکسا با دهن کجی می گن بهم چشم امیدو ببر از آسمون
روزا با همدیگه فرقی ندارن بوی کهنگی می دن تمومشون
هر وقت جلو آینه می ایستم به خودم می گم
آخه حق داره باید به چیه من دل خوش باشه
....
صفای قدمت رفیق

1 Comments:

Blogger sohrab ghavami said...

هنوز به خدا امید دارم
هنوز به خودم امید دارم

8:20 PM  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home