Thursday, August 30, 2007

از اون دور صدای خدا میاد

گیجم از این همه عظمت و این همه تنوع توی خلقت و شگفتی و نظم و هدف از این نظم و آفرینش
آخه چه نیرو و اراده عظیمی پشت این همه بزرگی و زیبایی خوابیده
یه موقعی از اول می خوای بری آخر
خدا رو دو جور تعریف می کنم
اول خدا یه حسه که همه افراد بشر دلشون می خواد باشه توی خوشحالی یا ناراحتی یا اعتراض یا گریه و غیرو پس خدا یه باور و یه امر بدیهی میشه یه تکیه گاه استوار و پایدار
دوم خدا یه انرژی یه جاذبه یه نیروی عظیمه که در همه جا هست همون روحی که در همه دمیده شده و می گن از رگ گردن به شما نزدیک تره پس هر کسی خدا هست چون انرژی داره ارتباط هایی با جهان پیرامون خودش داره افکار مثبتی که میده و می گیره همچنین منفی که دریافت می کنه و میده آره خود شخص همون خدا هست واسه همینه که می گن صدمه به خود زدن گناه داره یا خودکشی گناه کبیره هست یا به سلامتی تاکید زیاد شده یا خود شناسی و خدا شناسی در کنار هم اومده و مهمترین هدف بشر هست و همه اینها گواه بر وجود خدا یعنی خود شخص و خود پرستی و غیرو میشه
اول و آخر جهان هستی و دنیا و همه و همه عشقه خدا عشقه
خدا همون انرژیه همون عشق و جذبه ، ایمان و تقوا همون دیدن و باور کردن یعنی حس کردن و فهمیدن
با این باور دیگه شکی بوجود نمی یاد و نمیری سراغ اینکه آیا خدا عادل و حکیم و غیرو هست و یا آیا خدا فرستاده داره و یا آیا دین نیاز بشر هست و یا آیا دین اسلام کامل هست و .... ؟
تو زندگی مهم اینه که آدم ایمان داشته باشه
منظورم ایمان به خدا و دین و غیرو نیست بلکه ایمان به باورها و اعتقاداتی هست که خودش برای خودش می سازه
و تفوا میشه محکم کردن همین ایمان که باید باورش کنی وحفظش کنی
و گناه یا همون کار غیر اخلاقی ، نداشتن یا زیر پا گذاشتن همین ایمان هست که تزکیه نفس یعنی تمرکز بر روی همین ایمان و توبه یعنی پشیمونی از همین شکستن ایمان
یه موقعی از آخر می خوای بری اول
اینجا دیگه شک می کنی
که اسلام شاید کامل تر از بقیه ادیان باشه اما کامل ترین نیست و خیلی اشکالاتی داره که نباید با هزار جور دلیل الکی پرده پوشی کنی و باید قبول کنی حرف همه ادیان یکی هست
که پیغمبر آدم باهوشی بوده جبرئیل و فرستاده خدا و این حرفا بی معنی میشه
که یا خدا کامل نیست یا عادل نیست یا حکمتش قابل قبول نیست یا جبر و اختیار اشتباه هست
قرآن میگه اگه زن با مرد تمکین نکنه مرد حق داره بزندش اسلام میگه مرد می تونه با رضایت زن ازدواج دائم کنه و بدون اینکه زن بدونه حق داره صیغه موقت کنه پیغمبر میگه زن تا وقت خونه پدرش هست اختیارش با پدرش وقتی هم شوهر کرد اختیارش با شوهرش و .... واسه همینه تو ایران مثل تمام دنیا زن یه ابزار هست یه مرد رو از لحاظ جنسی ارضائ کنه و باید از خود گذشتگی کنه تا باعث پیشرفت شوهرش بشه واسه همینه تو فرهنگ ما زن یه موجود بدبخت و بی اختیار هست که بزرگترین نقطه ضعفش اینه که دنبال یه تکیه گاه می گرده و احساساتی هست انگار که زن آدم نیست .... ؟

اون وقت تازه می رسی سر وقت خدا که اثباتش به همه موارد ربط داره و گیجت می کنه و بی خیالش میشی که فکر بودنش و هدف آفرینشش و جنسیتش روانیت می کنه و عین دیوونه ها تارک دنیا میشی
لب کلام اینکه
همه فلاسفه و عرفا به قله رسیدن اما هیچکدوم نخواستن مثل حلاج روی قله بمونن و فریاد اناالحق رو سر بدن و آزاد بشن واسه همین به پائین برگشتن و دچارافسردگی شد
اما نتیجه
اول اینکه خدا رو وقتی می تونی خوب حس و باور کنی که تنها و مریض باشی
دوم اینکه بگرد دنبال همون گم شده ای که تو دل همه هست و نمی تونی بگی نیست همون فضیلت های عالی همون اراده ای که پشت نظم و زیبایی به این عظمت خوابیده و تلاش کن برای رسیدن به اون
سوم اینکه باور کن فرق فلسفه و عرفان تو همین هست که تو تاریکی خورشید رو ببینی (عرفان) و توی روز روشن با چراغ دنبال خورشید نگردی (فلسفه) سعی کن ببینی نه بتونی بفهمی
چهارم اینکه باور کن خوبی و بدی هست و هر دو خوب و زیباست یا اینکه همه خوبیست و زیبا و بدی وجود نداره
پنجم اینکه چه خدا هست و چه نیست و الا آخر سعی کن در مسیر سبز قرار بگیری و عاشقی با فضیلت های عالی باشی
....
چه سخته هیچکی نمی فهمتت
چه رنجه هیچکی هیچی نمی فهمه
یه چیز رو که خیلی آشکار هست و خوب می دونم اینه که تا بوده و تا هست خدا همون تیکه گوشت لای پا هست که همه افراد بشرحتی اون انتهاش بعد از پول و کار و شخصیت و کسب معرفت و غیره و غیره به همون فکر می کنن تا نتیجه بهتر و لذت بخش تر باشه
آخه فرق ما با حیوانات مگه تو چی هست
از لحاظ عقل و منطق و شعور و استدلال و استعداد که حیوانات مثل ما هستن چون وقتی حیات وحش رو نگاه می کنی باور می کنی از لحاظ اراده و اختیار که ما مثل حیوانات هستیم آخه ما هم هیچ وقت شعور تصمیم گیری رو پیدا نکردیم از لحاظ تعصب و غیرت و وجدان و خنده و گریه و ناراحتی و خوشحالی و محبت و نفرت و احساس واینگونه موارد بدیهی و حتی قدرت تکلم هم حیوانات مثل ما هستن چون باز هم وقتی دنیای شگفت انگیزان رو نگاه می کنی باور می کنی از لحاظ امیالی که اسمش لذت هست ما مثل حیوانات هستیم بلکه بدتر آخه اونا لااقل تنوع پذیر نیستن ما که وحشتناک تر از اونا حرص و ولع داریم
....
اولین یا مهمترین یا شاید تنها ترین خوراک من از تلویزیون و رسانه های صوتی رادیو جوان و تصویری شبکه چهار هست که عصرا و شبا می بینم چون تنها شبکه ای هست که حرف واسه گفتن داره

Sunday, August 26, 2007

مهسا

این یکی دیگه با بقیه فرق می کنه
هم خوشکل تر و هم مامان تر و هم بازیگوش تر و هم .... و تنها نوزادی هست که همه می گن قیافه خوبی داره اما .... اما اون .... اون پاهاش مشکل داره
یه دختر معصوم یه بچه پاک
آخه به خاطر کدوم گناه
خدایا واسه چی
.... خدا اااااااااااااااا
اما مطمئنم اون خوب میشه
یه موقعی یه درد بزرگ داری گلوتو حسابی بغض گرفته دلت می خواد فریاد بزنی و اشک بریزی اما نمیشه نمی تونی به کسی بگی و همه میبینن غم بزرگی تو چشاته و سعی می کنی به روی خودت نیاری
خیلی سخته
همه دنبال موش هستن
من کجام
هیچ جا
تو اتاق تاریکم یه گوشه نشستم و دستام تو گوشامه و دارم اشک می ریزم
یه جوونه مرد 25 ساله خجالت نمی کشه
مهم نیست
چرا باید کشته بشه
چون موشه یا چون زیادیه یا شاید واسه اینکه پدر و مادرش در حقش ظلم کردن و به دنیاش آوردن
شاید اشتباهی اومده
چرا من اینجوریم
دارم دیوونه میشم
آره خود کشی شاید آسونترین راه باشه اما توی سرشت بعضی ها هست و نمی تونن ازش فرار کنن
آره شاید تحمل اینجا و جنگیدن واسه هیچی خیلی سخته
....

Wednesday, August 22, 2007

قمار عاشقانه

روئیاهام رو
بعد از کلی بازی و فکر و بی خوابی توی نیمه شب
دم صبح میارمشون روی کاغذ
یه دختری عاشقمه و من هم
اون نامزد داره
اما بعد از اینکه منو امتحان می کنه که تا کجا می مونم می فهمه که چقدر دوسم داره و می گه دروغ بود
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید مگه نیست که دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد آخه قراره دیوانه ای از قفس بپره
یه دختر سفید و قد بلند و لاغر اندام با چشمای کشیده و صورتی وحشی و موه های بلند
اهل ورزش انفرادی مثل ژیمیناستیک یا رزمی
اهل موسیقی و شعر و ساز مثل پیانو یا سنتور یا تار یا گیتار
اهل یه زبونی غیر از زبون مادری فارسی مثل انگلیسی یا ایتالیایی
یکی هم جنس خودم غریبه توی این زندگی سیاه و نا آشنا با مردمون عجیبش
بعد از خاطر خواهی و دلبستگی می خواد همه چی رو تموم کنه
من یه دختر سر راهیم حالا برو پی زندگیت
من از خدا خواسته گریه کنان فریاد می زنم می خوام همبستر دختر خدا بشم
اگه یه خدای واقعی باشه تو هستی
بالاخره اون منو دعوت می کنه به شهر دور افتادش
آخه می گه عشق به حضور نیاز داره
و من دل می کنم از شهر گم شدم و بار سفر رو می بندم
توی اون محله ساکت صدای پامو می شنوه و می گه از اون در بیا بالا
احساس شادی می کنم وقتی از اون پله های تاریک و سرد بالا میرم
یه اتاق متروکه ولی زیبا
درو می کوبم و می گم اومدم
می گه بیا تو
یه دختر زیبا و پاک که معصومیت توی چشماش موج میزنه و دیدنش آدمو سیر و آروم می کنه توی یه لباس حریر سفید که اندامش از زیر اون زانوی آدمو می لرزونه
با نگاه عارفانه و تبسم روی لب می گم سلام
با چشمای بسته و معصومیت چهره و آغوش باز سرشو پایین میندازه و جواب میده سلام
همو بغل می کنیم و می بوسیم و میلیسیم و .... و نهایت عشق و عشق بازی و عشق تازی و آخر سکس
با تنای عریان و نگاه های خیره به هم می خوابیم
و دیگه هیچ وقت بیدار نمی شیم
....
اگه روئیام واقعی بود هیچ وقت نمی خوابیدم
دارم می ترکم
دارم خفه می شم
بغض لعنتی هم امونمو بریده
کلافه شدم
خودکشی رو حس می کنم
می ترسم
کاش روح نباشه یا با من بمیره
اونم بعد از من همینطور عذاب می بینه
یه کلبه لب دریا یا تو دل جنگل یا وسط کویر یا بالای کوه یه جای خلوت و آروم که بشه تنهایی رو خوب احساس کرد
خدا آرامش سکوت وحی عبادت تزکیه نفس لذت گناه
عدالت جبر و اختیار حکمت
دریا ساحل کوه کویر جنگل رود
انسان کامل فلسفه و منطق مادیات معنویات احساس عرفان
اعتراض ضد و نقیض غیر نرمال مجهول
انتظار پوچی سرطان خون سهراب شیدا
دیوانه روانی مرگ عاشق گریه امید فرار معرفت نامردی
موسیقی هنر ساز شعرهای زیبا نوشته های قشنگ
خور و خواب و خشم و شهوت

Monday, August 13, 2007

عشق تازی

از اینکه جوانتر از آنی جوانتر نه از اینکه هنوز آنقدر بچه هستی که سنگینی درک این نامه را به دوشهایت تحمل می کنی از تو معذرت می خواهم
می دونی
دلم می خواد دم غروب روی ماسه های کنار ساحل جهت مخالف هم دراز بکشیم
هم غروب خورشید رو ببینیم که داره آروم خداحافظی می کنه و هم چشمک زدن ستاره ها رو که دارن یواش سلام می کنن
بعد همون طور نیم دایره قلت بخورم بیام کنارت
پای راستم رو بلند کنم و بزارم میون پاهات
دست راستم رو هم بزارم روی سینه هات
آه و ناله های قشنگت و عشوه های شیرینت رو بلند کنم
اونوقت صورتم رو بزارم روی صورتت همدیگه رو نوازش کنیم وهمینطور آروم برات حرف بزنم
دلم می خواد تو زل بزنی به ماه و منم زل بزنم به چشای تو و اشک بریزم و محو تماشاشون بشیم
چقدر اون چشما حرف واسه گفتن دارن
اونقدر زیبا هستن که نمی دونم چی باید بگم
شاید زیباتر از همیشه
مدتیه که دیگه نگات آرومم نمی کنه
مدتیه که دیگه حرفات معجزه نمی کنه
مدتیه که دیگه صدات مستم نمی کنه
مدتیه که گم شدی
مدتیه که گمت کردم
مردم
طرف ما که شب نیست
صدا با سکوت آشتی می کنه
کلمات انتظارمی کشن
من با تو تنها نیستم
هیچکس با هیچکس تنها نیست
شب از ستاره ها تنهاتراست
خشم کوچه در مشت توست
در لبان تو شعر روشن صیقل می خورد
و شب از ظلمت خود وحشت می کند
من تو را دوست دارم
....

Sunday, August 12, 2007

عرشیا

اون شب همه منقلب شدن
اما بابا یه جور دیگه ای بودهیچکی اونو نمی فهمید و حال اونو نداشت
سکوت سختی بود
حالا می فهمم که هیچکی واسه آدم خانواده و قوم و خویش نمی شه
تو مشکلات و سختیها و گرفتاریهاست که می شه اینو خوب فهمید
این الفت و همبستگی رو نمی شه جای دیگه پیدا کرد
حالا می فهمم که من چقدر بچه و نفهم و کوته بینمو بزرگترها چقدر دور اندیش و خیر خواه هستن
نمی دونم
خدایا من با اون بزرگ شدم
لحظه لحظه زندگیم با اون بود و اون مثل پاره تن منه
خدایا دلم می خواد فریاد بزنم و گریه کنم اما دادم تو دلم هست و اشکم تو قلبم
قلبم داره از جا کنده می شه
وای از بابا چی بگم اون جیگرشه پاره تنشه
اون شب من و مامان و بابا هر کدوم تو یه اتاق بودیم و تو دلمون فریاد می زدیم و شکایت می کردیم و یواشکی اشک می ریختیم
آخه واسه خاطر کدوم گناه یا کدوم لقمه حرام
خدایا به حرمت اشکهای اون پدر دردمند و مغرور و آبرومند کمک کن
هم آبرو رو حفظ کن و هم اونو خوشبخت کن
داره حالم از همشون به هم می خوره
بوی تعفن میدید کثافتا آشغالای عوضی
ازتون بدم می یاد
ازتون متنفرم
خیلی پستیت بی معرفتای نامرد و بی غیرت
البته بی تارف یه کم هم خاک بر سر اون
خدایا گریه های هر شبمو واسه اون می بینی
د لامصب خدا فریاد و اشکمو می بینی
نمی دونم چی بگم و چیکار کنم و کجا برم

....
پست یکسال پیش
حالا اون صاحب یه پسر تپل مپل و خوشکله

Saturday, August 04, 2007

صبحانه برای دو نفر

دلم تنگ شده واسه دوران کودکی
حتی همون روزایی رو که یادم نمی یاد
نه غصه نه غم نه فکر نه اعصاب خوردی نه وام و قسط نه هیچی
دلم تنگ شده واسه دوران مدرسه
برای از جلو نظام گفتن برای ترس از مدیر برای مسخره کردن معلم ها برای استرس امتحان و همه چی
دلم تنگ شده برای دانشگاه
بهترین خاطرات شیرین آدم که شاید هیچ وقت تکرار نشه
دلم تنگ شده واسه قدیم واسه قدیمی ها واسه خاطرات
....
چقدر تنهام
دیگه اون مهدی شاد با اون انرژی های مثبت و لحظه های همیشه عاشقانه مرده
دیگه هیچکی و هیچ دلخوشی تو زندگیم نیست
دیگه نیمه شبا برای خواب هیچکدوم از دخترای خیالیم نمی یان سر وقتم