من تو را دوست دارم
دور که می شوی
این فاصله هست که از پس هر شیشه خودش را نشان می دهد
چندیست نام فاصله ذهنم را بر هم ریخته
سفر بوی فاصله می دهد
بوی غریبیست
اگر چه نا آشنا هم نیست
اما دور که می شوی چیزی نا شناس در من فرو می ریزد
احساس گنگی گلو را غلغلک می دهد
این فاصله هست که از پس هر شیشه خودش را نشان می دهد
چندیست نام فاصله ذهنم را بر هم ریخته
سفر بوی فاصله می دهد
بوی غریبیست
اگر چه نا آشنا هم نیست
اما دور که می شوی چیزی نا شناس در من فرو می ریزد
احساس گنگی گلو را غلغلک می دهد
آخدا خودتم غافلی که چی آفریدی نه
داری تو هم کم کم از من می ترسی
زجری که خودم دارم با جون و دل به خودم می دم داره دل تو رو هم به درد میاره آره
داره اشکای تو رو هم در میارم می دونم
چرا حرف نمی زنی
چیه ترسیدی
چرا فریاد نمی زنی و بگی من منه خدا منه مغرور جلو بندم کم آوردم شرمندش شدم
چرا حرف نمی زنی
آره خدا فقط تو مقصری ازت گله دارم
چرا نمی تونی ببینی که یکی دیگری رو بیشتر از تو دوست داره هان
من بنده بودم و با تو لج کردم تو که خدا بودی چرا
به خودت قسم تو هم نمی دونی الان چه حالی دارم
هیچکی نمی فهمه
شایدم داری حال می کنی جزز بندت رو در آوردی و بازم برنده این میدون خودت شدی
....
داری تو هم کم کم از من می ترسی
زجری که خودم دارم با جون و دل به خودم می دم داره دل تو رو هم به درد میاره آره
داره اشکای تو رو هم در میارم می دونم
چرا حرف نمی زنی
چیه ترسیدی
چرا فریاد نمی زنی و بگی من منه خدا منه مغرور جلو بندم کم آوردم شرمندش شدم
چرا حرف نمی زنی
آره خدا فقط تو مقصری ازت گله دارم
چرا نمی تونی ببینی که یکی دیگری رو بیشتر از تو دوست داره هان
من بنده بودم و با تو لج کردم تو که خدا بودی چرا
به خودت قسم تو هم نمی دونی الان چه حالی دارم
هیچکی نمی فهمه
شایدم داری حال می کنی جزز بندت رو در آوردی و بازم برنده این میدون خودت شدی
....
2 Comments:
گاه باید ندانست تا عاشق شد
و گاه باید نفهمید تا پذیرفت
age az in adamak asabaniya dashti vasat hezar ta az ona mizashtam
negar
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home