Tuesday, September 05, 2006

بی روح ترینی در بی دنیا

به گذشته بر می گردم به سراغ خاطراتم
تازه میشم از دوباره از تو دام خاطراتم
دیشب رفتم صدرا
نمای فوق العاده صدرا توی شب از دور دیوانه کنندست
خط زرد لامپهای اتوبان با خط ممتد آبی لامپهای بلوار با خط سفید لامپهای خیابوناش رویایی بود
وقتی رفتم در دانشگاه ایستادم
به خدا این حرف بزرگترا که می گن جوونی کجایی که یادت بخیر رو حس کردم
با تمام وجود و با اشکام لمسش کردم
گه گاه با استرس از اون در کوچیکه با عجله واسه امتحان می رفتم داخل
و گه گاه با عشق از همون در کوچیکه آروم واسه قدم زدن می رفتم بیرون
وای چه خاطراتی
بچه ها رو می دیدم که وسط دانشگاه وایساده بودیم و زو بازی می کردیم
یادش بخیر
....
یعنی میشه یه روز دست دلبر رو بگیرم و ببرمش اونجا و کل خاطرات گذشتمو باهاش مرور کنم
رفیق خیلی حال دادی
دو تا مرغ عشق واقعی هستین

5 Comments:

Blogger sohrab ghavami said...

وای عجب شبی بود دیشب به خدا
اگه بدونید چه حالی داشتم
چه حسی داشتم
چه جوری بودم
جای همتون خالی و سبز

9:09 AM  
Anonymous Anonymous said...

ستاره هاش نور مي شناختند ؟؟؟؟

12:42 PM  
Blogger بید مجنون said...

خوب ما رو قال میزاری

12:57 PM  
Anonymous Anonymous said...

kheili ghashng bood.kheili
aghe shod be manam sar bezanin

manoon misham
bye

11:25 PM  
Anonymous Anonymous said...

نمي دونم دانشگاه چي داره كه آدم حتي تو تعطيلات تابستون هم نوستالژي روزاي دانشگاهو داره چه برسه به اينكه بخواي واسه هميشه ازش بياي بيرون

5:06 PM  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home