Thursday, August 17, 2006

قاصدکها بی اختیار می رقصند

زیر این طاق کبود یکی بود یکی نبود
مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود
اون اسیر یه قفس شب و روزش بی نفس
همه آرزو هاش پر کشیدن بود و بس
تا یه روز یه شاپرک نگاشو گوشه ای دوخت
چشش افتاد به قفس دل اون بد جوری سوخت
زود پرید روی درخت تو قفس سرک کشید
تو چشه مرغ اسیر غم دلتنگی رو دید
دیگه طاقت نیاورد رفت توی قفس نشست
تا که از حرفای مرغ شاپرک دلش شکست
شاپرک گفت که بیا تا با هم پر بکشیم
بریم تا اون بالاها سوار ابرا بشیم
یه دفه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد
بارون از برق چشاش روی گونش جاری شد
شاپرک دلش گرفت وقتی اشک اونو دید
با خودش یه عهدی بست نفس سردی کشید
دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت
توی دوستی شاپرک ذره ای کم نمی ذاشت
تا یه روز یه باد سرد میون قفس وزید
آسمون سرخابی شد سوز برف از راه رسید
شاپرک یخ زد و یخ مرد و موندگار نش
د چشاشو رو هم گذاشت دیگه اون بیدار نشد
مرغ عشق شاپرکو بدست خدا سپرد
نگاهش به آسمون تا که دق کردشو مرد

5 Comments:

Blogger sohrab ghavami said...

مرغ عشق خسته و تنهای قصه ما
هنوز شاپرکی واسه دلش پیدا نشده

1:45 AM  
Anonymous Anonymous said...

ووووي چه نوشته ي احساسيييي
من كه اشكم در اومد رفيق كو اين دستمال كاغذي؟؟؟ بيچاره مرغه

5:22 AM  
Anonymous Anonymous said...

سلام اقا مهدي
واسه پست قبليت كامنت گذاشتم
اين نوشتت خفن احساساتم تحت تاثير داد
فقط مي تونم بگم خيلي قشنگ بود عااااااااااااااااااااااااالي بود

7:16 AM  
Anonymous Anonymous said...

salam agha mehdi
vase post ghabliyaton comment gozashtam
dar bare en poshtet bayad begam
kheili ghashang bod
fek nemikardam en ghadr ba ehsas bashi

7:29 AM  
Anonymous Anonymous said...

salam
yadame
khilly ghashang bod.dige tahvil nemigiri rafigh .javabe soalamo nemidi.dige sar nemizani.inghadr delkhori?

2:46 PM  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home