رفیق
شنبه روز بدی بود روز بی حوصلگی وقت خوبی که می شد غزلی تازه بگی
ظهر یکشنبه من جدول نیمه تموم همه خونه هاش سیاه روی خونه جغد شوم
صفحه کهنه یادداشتهای من گفت دوشنبه روز میلاد منه اما شعر تو می گه که چشم من تو نخ ابره که بارون بزنه
وای اگه بارون بزنه آخ اگه بارون بزنه
غروب سه شنبه خاکستری بود همه انگار نوک کوه رفته بودن
به خودم هی زدم از اینجا برو اما موش خورده شناسنامه من
عصر چهارشنبه من عصر خوشبختی ما فصل گندیدن من فصل جون سختی ما
روز پنج شنبه اومد مثل سقاک پیر رو نوکش یه چیکه آب گفت به من بگیر بگیر
جمعه حرف تازهای برام نداشت هر چی بود خیلی پیش تر از اینها گفته بود
....
2 Comments:
اینم از روزای هفتگی زندگی من
آره به خدا
کسی که شب از غصه اینکه فردا رو چه جوری شب کنه خوابش می بره .... هه
What a great site, how do you build such a cool site, its excellent.
»
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home