Thursday, May 04, 2006

عبادت

خدا گر ز حکمت ببندد دری به رحمت گشاید در دیگری
امشب می خوام نظم وبلاگم رو به هم بریزم
اول می خواستم اینو بنویسم
تنت را برای کسی عریان کن
که ذهنش را برای تو عریان کرده است
بعد خواستم اینو بنویسم
خداوندا از حد گذشته بد حالیم
ای معبود و پروردگارم کیست برای من جز تو تا درخواست کنم که بر طرف کند بد حالیم
ای مولای من از جهت کدام کار به تو شکایت آرم و برای کدامش ناله سر کنم
و بالاخره به خودم گفتم بزار یه کم خودمونی بنویسم
امشب یه حال و هوای عجیبی داشتم
بد جوری دلم گرفته بود
شاید مال زنده شدن خاطرات بود خاطراتم از شکستهای عشقیم
نمی د ونم چم بود
نمی د ونم
امشب با یه نفر اشنا شدم یه دوست پیدا کردم یه دوستی که از آشنایی باهاش خیلی لذت بردم
امشب هم خودم به خودم حال دادم هم خدا
آی رفیق رگه خرییتم گرفت و به خدا فقط یه کم مونده بود به انتهاش برسم
مسیره از انتهای شهرک گتستان تا فتکه نمازی رو 13 دقیقه ای اومدم به خدا راست می گم
با دو تا پراید و یه 206 هم در حال کورس بودم
کی باور می کنه من با پیکان اونا رو سوسک کردم و انداختم تو قوطی کبریت
کلی خالی شدم
فکر می کنم امشب چرت و پرت گفتم
....

3 Comments:

Blogger sohrab ghavami said...

This comment has been removed by a blog administrator.

12:38 AM  
Blogger sohrab ghavami said...

بازم دارم گول می خورم
اما نه دیگه بسمه
خدا را شکر و دوباره شکر و باز هم شکر

12:38 AM  
Anonymous Anonymous said...

Greets to the webmaster of this wonderful site! Keep up the good work. Thanks.
»

6:50 PM  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home