Sunday, November 26, 2006

نمی شه عین فریاد زیر آب زندگی کرد

نمی دونم چه حکمتی توی آب هست
از یه طرف دریا و از طرف دیگه بارون
زیر بارون توی شب یا لب ساحل دم غروب قدم زدن فوق العادست
دیدن عظمت و زیبایی دریا و گوش دادن به صدای موجاش یا دیدن فراوونی بارون و گوش دادن به صدای تلنگر هاش آدم رو مست و از خود بی خود میکنه
با دیدن دریا و بارون دیگه نمی تونی شک کنی خدا نیست و هی به خودت می گی خدا هست خدا می آید
....
لحظه خداحافظی همه مهربون میشن
دیروز قدم زدن لب ساحل دم غروب روی ماسه های نرم کنار خلیج فارس اولین سفرم به کیش و کل خاطرات اون زمانم رو به یادم آورد
نمی تونستم یه لحظه چشم از این همه زیبایی و عظمت بر دارم
انقدر عین همیشه برام جذابیت داشت که داشتم شیدا می شدم
همش به یاد تو بودم و باور کن جای خالی پاهای برهنت رو که دستات تو دستم بود و داشتیم با سکوتمون با هم حرف می زدیم و به موسیقی آب گوش می کردیم می دیدم
شاید واسه همینه که اسم بارون یا دریا رو خیلی دوست دارم نه به اندازه شیدا ولی بیشتر از تبسم یا طهورا
خدایا واسه همه چیزت لحظه لحظه شکر

Thursday, November 23, 2006

لبخند خدا

تنها
هنگامیکه خاطرت را می بوسم
در می یابم که
دیریست مرده ام
....

فلسفه و عرفان دو مقوله جدا از هم اند که شرط لازم و کافی همدیگه هستن
فلسفه ربط به منطق داره و عرفان ربط به الهیات
فلسفه بدون عرفان پوچ و عرفان بدون فلسفه گنگ هست
شروع(خدا شناسی و خود شناسی) با فلسفه و پایان اون با عرفان هست که باید همواره در کنار هم باشند
....
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
....

Monday, November 13, 2006

می میرم برات

نه خدا
حالا که تو اوج دلتنگی هستم نه
یعنی واقعا" همش خواب و خیال بود
عین همیشه یه رویای زود گذر
خدایا آخه چرا
به خدا فکر خودم نیستم آخه من عادت دارم
باور کنید فکر اونم آخه اون خوبه
نکنه دلش به حال من بسوزه و اشک بریزه
هر کی از راه می رسه پاشو می زاره راست وسط دل ما
جا پاش رو هم حسابی محکم می کنه و فشار می ده که مطمئن بشه همیشه جاش می مونه
اما من می دونم اون با بقیه فرق می کنه
خدا نخواسته آخه فقط اونه که می دونه من چقدر بدم و نمی زاره باعث آزار کسی بشم
آره
خیلی سعی کردم که خودمو راضی کنم تا بازم باهاش حرف بزنم اما نشد
نه خدا خواست نه دلم راضی شد
آخه گفتم شاید باعث بشه بزنه زیر عهد و پیمونش با خدا
اما شما ها بهش بگید که من همیشه منتظرشم
چه شود به چهره زرد من نظری ز راه وفا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی
اما از اون جایی که قربون عظمت خدا برم نمی زاره بغض تو گلوی هیچکی بمونه
داره بارون میاد
اولش نفسم بالا نمی یومد و فقط گریه می کردم
ولی حالا انقدر خوشحالم که فقط داره از چشام اشک میاد
انگار بارون خود خداست
که می یاد پایین پیش ما آدما تا حالیمون کنه که هست و با روح روانمون بازی کنه و دلداریمون بده
امشب تا صبح زیر بارون قدم زدن و اشک ریختن و فریاد زدن و با خدا خلوت کردن صفایی داره
....

Monday, November 06, 2006

باغ فردوس

سلام خوب من
هر وقت دلت گرفت بیا سراغم
قبل از اینکه این تفعل رو بخونی و پشتش هم سه تا بیت شاهدش رو بخونی لطفا
بگو ای حافظ شیرازی تو کاشف هر رازی به شاخ نباتی که بهش مینازی .... حاجتمو روا کن
بعد چشماتو ببند و خودت و حاجتت رو توی ذهنت بیار و نیت کن
بعدشم یه فاتحه بفرست و سه تا صلوات هم پشتش و بینشون دوباره حاجتت رو توی ذهنت مرور کن
مطمئنم اگه از ته ته دل و خالص و با عشق این کارا رو کرده باشی اشک از چشمات جاری میشن
حالا چشمات رو باز کن اونو قت بخون

اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول رسد به دولت وصلت نوای من به اصول
قرار برده ز من آن دو سنبل رعنا فراغ برده ز من آن دو نرگس مکحول
چو بر در تو من بی نوای بی زر و زور به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول
کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم که گشته ام ز غم و جور روزگار ملول
من شکسته بد حال زندگی یابم در آن نفس که به تیغ غمت شوم مقتول
خراب تر ز دل من غم تو جای نیافت که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول
دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد بود ز زنگ حوادث هر اینه مصقول
چه جرم کرده ام ای جان و دل به حضرت تو که طاعت من بیدل نمی شود مقبول
به درد عشق بساز و خموش کن حافظ
رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول

هر نکته ای که گفتم در وصف ان شمائل هر کو شنید گفتا لله در قائل
تحصیل عشق و رندی اسان نمود اول آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل
حلاج بر سر دار این نکته خوش سر آید از شافعی نپرسند امسال این مسائل

قبول باشه و امیدوارم حاجت روا شده باشید یا هر چه زودتر بشید
ما رو هم فراموش نکنید
منظرتونم
همیشه
فراموشتون نمی کنم
هرگز
....

Friday, November 03, 2006

دارم از تو می نویسم

اللهم صلی علی محمد و آل محمد
اگر رد پای دزد آرامش زندگیمان را بگیریم
به خودمان می رسیم
....