Thursday, September 28, 2006

خرابه های من

یه احساس دلتنگی و غربت شیرینی دارم
از اون لحظه هایی که آدم فکر می کنه حسابی به خدا نزدیک شده و بی اختیار اشک از چشاش جاری میشه
وقتی داشتم این نوشته ها رو روی کاغذ میاوردم تا بعد به اینجا منتقلش کنم گریه می کردم
( از ابراز عشق و احساسات ترسی ندارم )

یه آدم خییر یه خونه ویلایی ساخته و سرپرستی چند تا بچه یتیم و به عهده گرفته
یه چند تا خانم خییر هم اونجا با یه حقوق ناچیز کار می کنن
همه دلخوشیه اون بچه ها اینه که گه گاه ما آدمای بد بهشون یه سر کوچولو بزنیم و یادی ازشون بکنیم یا نهایت یه چند تا شکلات بهشون بدیم
چه کار قشنگی
مگه رضای خدا همین رضایت خلقش نیست
مگه بعد از تقوا و خود شناسی و خدا شناسی شاد کردن خلق خدا نیست
بیایم به جای قربونی کردن و نظری دادن و تقسیم مال و اموال بین خانواده و بستگان و دوستان و .... بگردیم همین خانواده های بی سرپرست و بچه های یتیم و ..... که به خدا کم هم نیستن پیدا کنیم و کمکشون کنیم
پدر و مادرمون و اونایی رو که میشناسیم دستشون به دهنشون می رسه رو واسه این کار تشویق کنیم
و خودمون همین جا عهد ببندیم همیشه این کارو بکنیم و به جای اینکه ماشینمونو بهتر کنیم یا نیازای الکیمونو بر آورده کنیم یا از این جور چیزا بیایم لا اقل نیازای ضروریه اون بچه ها رو بر آورده کنیم
به خدا راسته که می گن صدقه قرض به خداست
به خودش قسم هر ذره ای که بدی ام برابرش میده
نیاید بحثو سیاسیش کنید و هی بندازید کول دولت و این و اون به خودم قسم همش خودمون مقصریم و نمی خوایم
پس از الان بیاید دستامونو بدیم به هم و یه یا علی بگیمو یه گوشه این دنیا رو ما بگیریم
یا خدا از تو مدد
....
همسر خوب و فرزند صالح به خدا بزرگترین نعمت خداست
پس بیاید خوب باشیم تا خدا همسر خوب بهمون بده تا بتونیم فرزندای خوبی تربیت کنیم
چقدر دیدن اون بچه هایی که زندگیشونو فدای پدرو مادرشون می کنن شیرینه و این کار چقدر لذت بخش
زندگی یعنی همین آرامش یعنی همین
....

Tuesday, September 26, 2006

عاشقانه های من

روز اول که اومدیم اینجا اومدیم فقط واسه دلمون اما نشد
یه جایی که راحت و بی دغدغه درد و دلامونو اونجا بریزیم
اومدیم که بعنی به حساب کار فرهنگی بکنیم اما اشتباه می کردیم یا شایدم یه هو وسط راه همه چی خراب شد
به هر حال
اینجا هر کی که بهت سر می زنه فقط واسه دل خودشه نه دل تو
میاد که احیانا" نوشته قشنگی رو بخونه و مرحمی واسه زخماش پیدا کنه
هر کی هم که واست کامنت می زاره فقط اومده تا جواب کامنتتو بده
نگاه می کنه ببینه اگه هر روز بهش سر زدی و کامنت گذاشتی اونوقت نوشتت رو نخونده واست با منت کامنت می زاره
هر کی میاد فقط پا می زاره تو دلت وسط تنهاییات و زود میره
همین
دیگه کسی فکر این نیست که یه پست قشنگ بنویسه و با نوشتش رو دیگران تاثیر بزاره
فقط فکر اینه که طرفداراش زیاد بشن و دلخوشیش میشه همین
حالم داره از خودمو دیگرون به هم می خوره
تو این جامعه واقعا" نمیشه ساز خودتو بزنی
گر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو
تا کی میشه کار بی منت کرد وقتی کسی کار بی منت نمی کنه
....

Sunday, September 24, 2006

ماه دوست داشتنی رمضان

فرم پیش فروش سفر آخرت
تکمیل گذر نامه
نام : انسان _ فامیل : آدمیزاد _ نام پدر : آدم _ نام مادر : حوا_ لقب : اشرف مخلوقات _ نژاد : خاکی _ صادره : از دنیا _ زمان پرواز : به زودی _ ساکن : کهکشان راه شیری-منظومه شمسی-کره زمین مقصد : بهشت و اگر نشد جهنم _ مدت اعتبار ویزا : دائم _ مجوز حرکت : رضایت و امر پروردگار
وسائل مورد نیاز
دو متر پارچه سفید_ایمان_اعمال نیک_شکران نعمت_رضایت والدین و مردم_نماز اول وقت
رزرو جا
جهت رزروه مکانهای درجه یک و پر ستاره ارائه تایدیهرسید تقسیم اموال بین فقرا و قرض الحسنه و حلالیت از والدین و مردم و همچنین نماز و روزه و.... ضروری است
ملاحظات
خواهشمند است جهت رفاه و عاقبت بخیری خود بدهیتان را قبل از پرواز پرداخت نمایید
از آوردن مقام و پول و منزل و ماشین و موبایل و .... حتی به داخل فرودگاه خودداری فرمایید
جهت آرامش و شادی قبل از پرواز حتما" یک یادگاری مانند مدرسه و درمانگاه و یتیم خانه و یا حداقل نامی نیک بجا بگذارند
از آوردن بار اضافی از قبیل حق الناس و مال یتیم و دزدی و .... جدا" خودداری نمایید
قبل از حرکت به بستگان خود تاکید کنید تا از آوردن دسته گلهای سنگین و سنگ قبر گران و مراسم پر خرج و امور غیر ضروری اجتناب کرده و به جایش برایتان خیرات کنند
توضیحات
هر گونه سوئ سابقه در زمینه های شرک-خیانت-کفران نعمت-ریا-ربا-زنا-قمار-شراب-اسراف-تکبر-فتنه-مکر-اختلاس-احتکار-رشوه-نیرنگ-حسد-.... مانع عبور از پل صراط و بی اعتباری گذر نامه و ابطال مجوز اقامت در بهشت شده مگر با گواهی توبه آن هم در برخی موارد که ارائه آن همراه جواز دفن الزامی می باشد
تماس و مشاوره رایگان و مستقیم
سوره های
بقره 86_نسائ 12 تا 17_توبه 34 تا 38_هود 103 تا 108_نمل 4_عنکبوت 62 تا 65_روم 9 تا 16_محمد 15_تحریم 10_قیامت 21_تکاثر 2 _عصر 1
سرپرست کاروان: حضرت عزرائیل
جهت کسب اطلاعات بیشتر به قرآن و نهج البلاغه مراجه شود
به امید سفری راحت بدون فشار قبر

Friday, September 22, 2006

بی نام و نشان

آن طرف تر را که نگاه کنی
مردی را خواهی دید
مرده
در امتداد آرزوهای بلندش
....

Monday, September 18, 2006

تیک

رفتم و سر مست شدم
یارو چقدر قشنگ می گفت
می گفت زیر سقف خونمون نمی خوام نماز بخونم
سقفش کوتاست و آدم فکر می کنه خیلی قدش بلند شده
و به خودش مغرور می شه
چه شیرینه آدم زیر سقف آسمون خدا نماز بخونه
می گفت روی فرش گل گلیه خونمون نمی خوام نماز بخونم
انقدر نقش و نگار داره که آدم فکر می کنه آخرشه
و یادش می ره خونه آخرش کجاست
چه لذت بخشه آدم روی فرش خاک خدا نماز بخونه
....

Sunday, September 17, 2006

زخم نهان

آخر غربت دنیاست
مگه نه
نمی دونم چرا بعضیا اینقدر بچه و کوته فکرن
من وقتی از یکی خوشم میاد راحت بهش ابراز احساسات می کنم
ترسی ندارم
حالا اون هر فکری می خواد بکنه
مهم نیست
مهم اینه که من از یکی خوشم میومده و بهش ابراز عشق و علاقه کردم
حالا هر چی می خواد خودشو بگیره
به نقطه چینم
یکی نیست بگه بابا تموم شد یه موقعی من ازت خوشم می یومد حالا دیگه گذشته
تو لیاقت نداشتی و ارزش منو نفهمیدی
اگر بر جای ما غیری گزیند دوست
حاکم اوست
من اعتقادی به زیر صفر ندارم
به نظر من آخرین مرحله همون صفر هست
صفر مطلق
من از همون نقطه می خوام شروع کنم
می خوام قید همه چیز و همه کس رو بزنم و یه بسم الله بگم
می خوام درس بخونم و ادامه تحصیل بدم
.... واسه خاطرخیلی چیزا و حرفا
امیدوارم موفق بشم
هیچ ملالی نیست
جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
....
دلم خوشه شنبه شبها سرم رو روی شونه های خدا می زارم و اشک می ریزم
و کلی واسش درد و دل می کنم و آروم می شم
همه دلخوشند که مطرب بزند به تار چنگی
من از این خوشم که چنگی بزنم به تار مویی

Thursday, September 14, 2006

و زخمهای من همه از عشق است

غمناک ترین لحظه های زندگیت رو از کسی تجربه می کنی
که شیرین ترین خاطرات رو با اون داری
....
! هیچ وقت نفهمیدم چطور نگاهم می کرد
یعنی واقعا" همه نگاهاش دروغ بود ؟

Tuesday, September 12, 2006

صبا

تا آخر شب دیشب فقط دایی بودم دائیه احمد رضا
اما از اوایل بامداد امروز عمو هم شدم عموی صبا
چقدر بچه شیرین و جذاب و دوست داشتنیه
هنوز خونه نیومده دلم براش تنگ شده
برای بار دوم اوج دوست داشتن رو تجربه کردم
حالا دیگه واقعا" باورم شده که همه دلخوشی پدرم من شدم
این روزا خیلی علاقه بهم نشون می ده و حسابی بهم نزدیک شده
....

Sunday, September 10, 2006

به سبک طهورا












روزها فکر من اینست و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
رفتم واسه زیارت
رفتم یه یهونه پیدا کنم تا دوباره از صفر شروع کنم
نمی دونم از کجا شروع کنم
می گن خونه خدا تو یه دره هست وقتی از پشت یه کوهش راه می یفتی تا بری از درب باب السلام وارد صحن کعبه بشی آخرش یه هو کعبه رو می بینی همه مست به روی زمین می یفتن و اشک می ریزن
می گن معصومیت بقیع رو باید از نزدیک ببینی
می گن وقتی می رسی کربلا یادت می یفته به لحظه هایی که واسش سینه می زدی و اشک می ریختی و می گفتی آقا ایشاللا بیام تو حرمت سینه بزنم و بعد می بینی اونجا پیش خودشی اونوقته که دیگه گریه دست خودت نیست
می گن پاکی حرم ابالفضل رو باید از نزدیک ببینی
می گن وقتی می رسی امام رضااز دور از تو خیابون حرم که داری بهش نزدیک می شی و گنبد طلاشو می بینی بی اختیار می لرزی و اشک می ریزی
حالا می خوام بگم وقتی می رسی جمکران فقط انتظار رو می بینی
انتظار
انتظاری که مدلش فرق می کنه که شیرینه ولی سخت
اینجا دیگه گریه عشقه
وقتی رفتم حرم حضرت معصومه رفتم پیش یه روحانی که به دلم نشسته بود و سلام و عرض ادب و احترام کردم
گفتم آقا دنبال یه آدم اهل دل و عارف مسلک می گردم
راستی آقای بهجت مشهد هستن یا همین جا
یه حرفایی در موردشون شنیدم در مورد دیدن چهره برزخی آدما درسته
هنوز تو مسجد فاطمی نماز می خونن
گفتم می خوام برم پیشش شاید به ما هم بگه جوون برو مرتب ذکر لا اله الا الله بگوتا ....ا
اون فقط نگاه کرد و خندید
من واقعا" بی طمع رفتم و واسه خاطر حاجت نبود اما خوب می دونم که به اختیار خودم نرفتم
خیلی فکر کردیم بحث کردیم و خوب بود
سفرمون یعنی زیارتمون با فکر بود
به یاد همه بودم و واسه همه دعا کردم
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشید
شاید که نگاهی کند آگاه نباشید
رفیق وقتی در جمکران رفتیم و با یه سیاه پوست انگلیسی صحبت کردی یه کم بهت حسودیم شد به خودم گفتم کاش یه خورده زبونم بهتر بود
ولی بعد که دیدم یه گروه گزارشگر با فیلمبردار و غیره از شبکه دیس کاوری امریکا اومدن طرف تو و از تو درخواست کردن که باهات مصاحبه کنن رفتم تو یه فکر دیگه
اما وقتی دیدم که اونا بعد از کلی فیلمبرداری کردن از شلوغی و عشق مردم و غیره دوربین رو به طرف تو گرفتن و در مورد این شلوغی و غیره پرسیدن و تو جواب دادی ( جشن بزرگ حضرت مهدی موعود پسر پیغمبر صلوات الله علیه هست همون که منجی عالم بشریت هست و همه بهش اعتقاد دارن ومثلا" مسیحیا می گن مسیح موعود یا ....) و دوباره ازت پرسیدن اون کی میاد و چه جور مبارزه می کنه و غیره و دوباره تو جواب دادی ( وقتی که مردم اهل تفکر بشن و کاراشون عقلانی بشه اون میاد و نه با شمشیر که با گفتگو و سیاست و استراتژی صحیح مبارزه می کنه ) دیدم تو تونستی عقایدت رو به یه ملت که نه تقریبا" به یه دنیا بگی و شاید بتونی روی بعضیا تاثیر بزاری و به فکر و تعمل وا داری و چه خوب
جملت درست بود و زیبا
گویند رمز عشق مگویید و مشنویید
مشکل حکایتیست که تقریر می کنند

Wednesday, September 06, 2006

بیهوده به درگاه خدا لابه کردم

خداوندا اگر روزی بشر گردی
ز حال ما خبر گردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت
از این بودن از این بدعت
خداوندا نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه زجری می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار
....

Tuesday, September 05, 2006

بی روح ترینی در بی دنیا

به گذشته بر می گردم به سراغ خاطراتم
تازه میشم از دوباره از تو دام خاطراتم
دیشب رفتم صدرا
نمای فوق العاده صدرا توی شب از دور دیوانه کنندست
خط زرد لامپهای اتوبان با خط ممتد آبی لامپهای بلوار با خط سفید لامپهای خیابوناش رویایی بود
وقتی رفتم در دانشگاه ایستادم
به خدا این حرف بزرگترا که می گن جوونی کجایی که یادت بخیر رو حس کردم
با تمام وجود و با اشکام لمسش کردم
گه گاه با استرس از اون در کوچیکه با عجله واسه امتحان می رفتم داخل
و گه گاه با عشق از همون در کوچیکه آروم واسه قدم زدن می رفتم بیرون
وای چه خاطراتی
بچه ها رو می دیدم که وسط دانشگاه وایساده بودیم و زو بازی می کردیم
یادش بخیر
....
یعنی میشه یه روز دست دلبر رو بگیرم و ببرمش اونجا و کل خاطرات گذشتمو باهاش مرور کنم
رفیق خیلی حال دادی
دو تا مرغ عشق واقعی هستین

Monday, September 04, 2006

پله پله تا ملاقات خدا

خدا یه فکر عظیم و بزرگ و بی انتهاست یه تفکر و نظم و تاثیر بی نهایت
خدا یه حسه که همه افراد بشر دلشون می خواد باشه
یه حس که تو اوج شادی می خوای از اون تشکر کنی
یا تو اوج ناراحتی می خوای از اون گلایه کنی
وقتی دلت از زمین و زمان گرفته می خوای شکایتت رو پیش اون ببری
یا وقتی یه حال عجیبی داری می خوای به اون تکیه کنی
یه حس شیرین که فقط اونه که می تونه آرومت کنه
و گاهی از ته دل نیازش رو حس می کنی و اون رو کاملا" احساس می کنی
چون همه افراد بشر این حس رو باور دارن پس خدا یه امر بدیهی هست
یه بی نهایت که تصورش محاله و تو خیال هیچکی نمی گنجه
خدا هست و می آید
....
حالا قدر پدرم رو خوب می دونم
خاک بر سر من که بابای دنیا گشتمو که کلی کتاب داره و همه زندگیش به مطالعه و تحقیق گذشته نفهمیدم
خدا و کامل بودنش و غیره و همه و همه رو با عقل و منطق واسم اثبات کرد
هر چند که با دل درکشون کرده بودم
اون تو همه زمینه ها با اطلاعات وسیع و با دید باز و شناخت کافی و درست راهنماییم می کنه